به نام خدا 

یکشنبه از راه رسید!

روزی که من زینب و سمیرا و خواهرای سمیرا رو دعوت کرده بودم خونمون !

صبح با خستگی و اه و ناله از خواب بیدار شدم و رفتم آموزشگاه ! تا 12 آموزشگاه بودم ! دلم خیلی جوش خونه و کارهای نکردمونو می زد ! زهرا اونروز خونه بود ولی من میدونستم که دیر از خواب بیدار میشه و نمیشه دلمو بهش خوش کنم !

قرار بود صبر کنم تا اومدن مدیر و بعد از محل کار خارج بشم ! ولی انقدر استرس داشتم که قبل از اومدن مدیر حرکت کردم به سمت خونه ! بله ! من خیلی گستاخم :/ البته با مدیرمون دوست هستیم ولی از دستم عصبانی شده بود و چن تا پیام تهدید آمیز برام فرستاد و من با گستاخی هرچه تمام تر جواب ندادم :|

وقتی رسیدم خونه تقریبا 1 بود ! و زینب رسیده بود!!!! با همون قیافه ژولیده و لباسای محل کار منو دید :(( یعد سلام و علیک رفتم حاضر بشم که باز سمیرا و خواهراش از راه رسیدن ! :/ این بدتررررین حس هست برای من که قبل آماده شدنم با مهمونا روبه رو بشم !لباس مهمونیمو پوشیدم و آرایش کردم ! 

همونطور که حدس میزدم زهرا تا 10 خوابیده بود و دوساعت هم حمومش طول کشیده بود ! تنها کاری که کرده بود این بود که حیاطو جارو زده بود !اونم در حضور زینب!

یه نکته جالب ! زینب با خودش قلیون آورده بودددددددددددد O_O

مامانم یه چی میدونه که دوستای منو خونه راه نمیده :)))

من خودم اهل قلیون نیستم و خوشم نمیاد ولی سمیرا و خواهراش و زینب بسیااااار علاقه مندن و هروقت دور هم جمع میشیم قلیون هم هست :| هرچقدرم من غر میزنم و اعتراض میکنم هیچ فایده ای نداره ! من عکسایی که تو این جور مهمونیا میگیرمو اغلب مخفی میکنم که کسی نبینه !آخه قلیون همیشه یه گوشه عکسا هست :/

تنقلاتی که برای مهمونی گرفته بودیم شامل تخمه ! آجیل! موز و کیوی!برگه زرد آلو و ذرتو شیرینی بود ! باندو آورده بودم تو اتاق که موزیک هم داشته باشیم !

هول هولکی الویه رو آماده کردیم و یه تزئین مختصر و نهار خوردیم ! بعدشم گفتیم و خندیدیم و رقصیدیم :)

کلی عکس هم گرفتیم:)

اون بی تربیتا یه عالمه هم قلیون کشیدن ! تو خونه ما !فککککک کن O_O مامانم اگه بفهمه مارو میکشههههه ! تازه با خودشون کارت آورده بودن و تو خونه ما ورق بازی کردن !!! من اصلا بلد نیستم :/

فهیمه خیلی دلش میخواست که روز مهمونی باشه !ولی من زیاد موافق نبودم ! چون زینب همونقدری که باحاله! همونقدرم بی عدبه ! و یه جورایی فوش های زشت تیکه کلامشه :/ سمیرا هم یک سره حرفای خاک بر سری میزنه :| فهمیه اون روز بود و حضورش باعث شد سمیرا و خواهراش خیلی حرص بخورن :)) چون فهیمه لاغر و قد بلنده و سمیرا و خواهراش تپلی ! اونا همیشه به من و زهرا که خیلی پرتر از فهیم هستیم میگفتن  خوش هیکل ! حالا با دیدن فهیمه کف کرده بودن :))

شیفون دامن عروس میدونید چیه ؟ اونی که عروس زیر دامنش میپوشه که دامنش پف کنه ! ما یه دونه از اونا تو خونمون داریم ! اونا دادم زینب که بپوشه !کفشای پاشنه بلندمم براش آوردم ! زینب می رقصید و مثه عروسا ناز و قمیش میومد! این قسمت مهمونی خیلی باحال بود و خیلی بهمون خوش گذشت :)

یه نکته جالب این که من همیشه فکر میکردم خونمون قدیمی و زشته ! شاید خودم هم چندان مایل نبودم که همکارام یا دوستام خونمونو ببینن ! ولی سمیرا و خواهراش اینقدرررر از حیاط خونه ما و درختاش خوششون اومده بود که کلی عکس گرفتن! و خواستن که تو بالکن فرش بندازیم و چای عصرونه رو اونجا بخوریم! این موضوع یکم نظر منو درباره خونمون عوض کرد :)

عصر کاکل هی زنگ می زد که مهمونی تموم شد ؟ من و مهسا میخوایم بیایم ! ایشششش 

اذان بود که مهمونای ما رفتن ! تا اومدیم یکم استراحت کنیم مهسا و کاکل اومدن !:|

مهسا برامون یه دسر خوشمزه آورده بود :) اونشب چون شامی در خونه موجود نبود پیتزا سفارش دادیم :)
روز مهمونی من خوشحال بودم که بالاخره تونسته بودم دوستامو دعوت کنم وللی زیاد بهم خوش نگذشت ! چون همه کارامو عجله ای و با استرس انجام دادم !
ولی فردای اون روز عاااالی بود! روزی که برای ژلو تولد گرفتم......
ادامه در قسمت بعد :دی