به نام خدا :)
شنبه صبح من رفتم آموزشگاه و کلیدو دادم به همسایمون که خواهرم بیاد ازش بگیره !
خواهر بزگه (ملیحه) به همراه خواهر مهربونه (طاهره)  قرار بود بیان خونه رو تمیز کنن :>
همون شب به مناسبت روز معلم قرار بود مراسمی بزگزار بشه از طرف آموزشگاه در یکی از مجتمع های طرقبه !
که فاصلش با مشهد نیم ساعتی هست و حضور در مراسم اجباری بود!!
تا عصر آموزشگاه بودم و بعد آقای همکار من و یکی دیگه از بی نوایان آموزشگاه که هردو ماشین نداریمو رسوند به مراسم !
خیلیییی به یاد ژلو بودم و یاد جشن سال پیش ! پارسال ژلو هنو ماشینشو نفروخته بود ! خوشتیپ کرده بود و با من به مراسم اومد که خیلی خوش گذشت :)
مراسم بسیار مرخرف و حوصله بر بود ! :/ فقط شامش خوب بود خخخ
بعد شام مدیرمون گفت منو تا آژانش میرسونه ! ولی طی یک حرکت مهربانانه منو تا دم در خونه آورد! واقعا شرمنده شدم چون راه طولانی بود! خیلی تحت تاثیر محبتش قرار گرفتم و تصمیم گرفتم زین پس بر علیهش توطئه نکنم خخخخ :دی
وقتی رسیدم خونه دیدم به به ! خونه شده عین دسته گللل! یعنی برق میزدااااا ! دم آبجی ها گرررم! سریع لباس عوض کردم و حاضر شدم که ژلو از راه رسید :)
میدونستم اون آخرین شبی هست که در نبود مامانم، ژلو میتونه خونمون بمونه ! :((((((((((
فردای اون روز یکشنبه بود و من یکشنبه و دوشنبه رو مرخصی گرفته بودم !
از طرفی آزمون حسابداری داشتم روز یکشنبه!
ولی اصلا تصمیم نداشتم برم چون مرکز آزمون بسیااااااار دور هست و من اصلا وقت نکرده بودم مرور کنم ! کتابو سه چهار ماه پیش خونده بودم :|
ژلو اونشب بهم گفت برو امتحانو شرکت کن! من میدونم قبول میشی! و چه حسی بود :) بی نهایت شیرین!
فردا ظهر فقط به خاطر دلگرمی ژلو رفتم و امتحانو شرکت کردم ! رفتن و برگشتنم تقریبا 4/5 طول کشید که فقط نیم ساعتشو در حال ازمون دادن بودم و بقیشو در راه :/
ساعتای 4 بود که رسیدم خونه و ژلو هم همون لحظه رسید:) 
یه پرده ی خوشامد گویی برا مامانم گرفته بودیم که با ژلو اونو دم در خونه نصب کردیم! بعدش ژلو یکم خوابید و منم بیدار بودم تا شب! 
داداشم زنگید گفت ما نصفه شب میرسیم! 
شب عدس پلو پزیدم ولی ژلو برا شام نموند ! تا ساعتای 11 خوابید و بعد که بیدار شد بارون خیلی شدیدیییییی میومد ولی ژلو تو همون بارون راه افتاد که بره خونشون :(
من یه هو ساعت 12 شب به سرم زد که یخچالو تمیز کنم ! :/ اخه مامانم رو تمیزی یخچال خیلی حساسه و در نبودش یخچال کلی کثیف شده بود و برفک گرفته بود!
خلاصه تمیز کردن یخچال تا 4 صبح طول کشید ! البته علت طولانی شدنش این بود که هی من وسط کار آهنگ میزاشتم و میرقصیدم :| که ای کاش میخوابیدم به جای اون جفنگ بازیا!
4 صبح خوابیدم و مامانم 6 صبح اومد....

*  چند روز بعد نتیجه آزمون اومد و من قبول شده بودم O_O  بیگ لایک به حافظم :)

ادامه در قسمت بعد