و اینک پس از سالها : قسمت سوم :))))

به نام خدا و سلام :دی

عزیزم نگو سلام و کوفت و درد و زهر مار! نگووووو :پی 

خب قسمت سوم درباره سیزده بدر  هست!

پارسال من با خانواده ژلو اینا رفتم سیزده بدر! خیلی جای باحالی رفتیم خیلی خوش گذشت ولی... ولی حقیقت اینه که من با خونواده خودمون راحت ترم و بیشتر بهم خوش میگذره! امسال تصمیم گرفتم اونارو بپیچونم و با خانواده خودم برم!

ژلو شب کار بود و من میدونستم اگر هم بیاد بریم جایی؛ خسته و کوفته هست و فقط رو اعصابه! از طرفی ازش دلخور بودم و ترجیح میدادم نبینمش اصن! 

لذا عصر 12 فروردین گوشیمو خاموش کردم :| ولی یادم رفته بود که ممکنه بزنگن خونه :/

مادر شوهر زنگید خونمون و از شانس بدم خودم گوشی رو برداشتم!

 گفت چون فردا رو هواشناسی بارون و تگرگ اعلام کرده ما میخوایم تو پشت بوم کباب کنیم،ناهارو خونه بخوریم و بعد عصر بریم بیرون!

منم خودمو زدم به مریضی :| گفتم نه من حالم خوب نیس ! نمیتونم بیام ! میخوام برم دکتر و این حرفا ! 

شب شاد و شنگول از اینکه با خانواده خودم هستم تدارک فردا رو دیدیم و شام پزیدیم و با داداشم اینا قرار مدار گذاشتیم :)

فردا صبح که بیدار شدیم دیدیم باروووووووووووووووووووووووووووووووووون

یعنی چنان شدت داشت که  نگووووو 

و تا شب مداوم و پی در پی بارید! و سیزده بدر کوفت ما شد! و ما ناهارو خونه خوردیم و تا شب  حرص خوردیم و هیچ کجا نرفتیم!

شاید این مجازات دروغی بود که به مادر شوهر گفتم :|||


* سارای عزیز! فاطمه جون و نسرین فرهیخته ! دوستون دارم و به وباتون سر میزنم ! و ببخشید اگه نظری نذاشتم :( جبران میشه :***

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

قسمت دوم

به نام خدا و سلامممم

خب من سال تحویل خواب بودم :|

یعنی خانوادگی خواب بودیم :)) مامانم بیدار بود فقط! من یه لحظه چشمامو باز کردم دیدم تلویزیون میگه : آغاز سال یک هزار و ... ! یعنی نه دعایی نه آرزویی !هیچی!

بعدش بیدار شدیم و حاضر شدیم که خواهر برادرا از راه برسن! برخلاف سال های پیش تا ظهر کسی نیومد جز داداش حسین! بعدشم ژلو اومد با اون پیراهن خوشرنگی که من امسال عید براش گرفتم! ژلو با ما نهار خورد و تا عصر خونه ما بود.با هم رفتیم خونه عموم عید دیدنی و بعد هم خونه پدرشوهرم! خونه پدر شوهر اصلا خوب نبود! یعنی مثه خونه ما شلوغ پلوغ و پر مهمون نبود!  من از پدرشوهر یک پنجاهی و یک روسری گرفتم ^__^  روز اول عید خیلی بهم خوش گذشت چون ژلو پیشم بود ! اصلا هم شوهر ذلیل نیستم -- _ --

روز دوم عید رفتم کمک زنداداشم ! این اولین عروسمون هست و من از اون دو تای دیگه بیشتر دوسش میدارم چون خیلی باحالتره :) باز بگین من بدجنسم ! خدایی کدوم خواهر شوهری میره کمک زنداداشش؟ ایششش

سوم و چهارم عید زود گذشت و رسیدیم به پنجم که جشن عقد کاکل بود !

 من و زهرا با هم به آرایشگاه رفتیم.این آرایشگاه سری اولی بود که می رفتیم. خیلی استرس داشتم! استرس اینکه ما رو بی ریخت کنه :/  

ولی کارش عااااالی بود! خیلی راضی بودیم. درسته ازم صد هزاااااار تومن گرفت ولی واقعا کارش جدید و شیک بود .

داداش بزرگه اومد دنبال ما و ما  خیلی زود و به موقع به جشن رسیدیم .برخلاف جشن قبلی که دیر رسیدیم و اصلا از خودم راضی نبودم این دفعه خیلی خوب بود!

همه به من و زهرا گفتن چه خوشمل شدین ^__^ خواهر شوهرم کلی ازم تعریف کرد !

و من تصمیم گرفتم برا عروسیم برم پیش  همین آرایشگره :)

ژلو با خانوادش اومد و من از اینکه تونسته مرخصی بگیره و اومده خوشحال بودم :)

نمیدونم این حسو تا حالا تجربه کردین یا نه .. دیدن برادر تو کت شلوار دامادی یه حس عجیبیه ! و من از اعماق وجودم براش خوشحال بودم :) کاکل خیلی رقصید و خیلی شاد بود :)

عروسمون از آرایشگاهش راضی نبود ولی قشنگ شده بود :)

مامان عروس مثه همیشه جوون و خوشتیپ ! لباسش خیلی لختی بود :|

مامان منم با با کت دامن جدیدش خیلی خوشتیپ شده بود :)

همه چی خوب پیش رفت .خیلی شلوغ بودن !خیلی رقصیدیم و خیلی خوش گذشت! و شامشون خیلی عالی بود! 

آخر شب  ژلو با ما اومد خونه ما و بسیااااار به من گفت خوشگل شدی :) و بوووووووووق :دی

بقیه تعطیلات عید مثل برق و باد گذشت تا اینکه رسیدیم به سیزده !

ادامه در قسمت بعد :دی 


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

قسمت اول :دی

سلاممممم

میدونم که همتون در جواب سلامم دارین میگین کوووووفت :دی

یعنی انقد غیبتم طولانی بوده و انقد حرف دارم که باید قسمت بندی کنم حرفامو :|

شما همکنون در حال خوندن قسمت اول هستید :دی

از قبل از سال تحویل شروع کنم...

شب چهارشنبه سوری تنها شبی بود که من و زهرا هر دو وقتمون آزاد بود و وقت گرفتیم که بریم لیزر!

یه کلینیک تو اون سر شهر! 

عصر با زهرا رفتیم سینما فیلم "کوچه بی نام"  رو  دیدیم ! خیلی قشنگ بودو خیلی خوش گذشت !

بعد رفتیم  کلینیک! وقتی داشتیم می رفتیم هوا روشن بود و با اینکه صدای ترقه میومد ولی فضا خیلی وحشت آور نبود! ولی برگشت... :|||| 

خیابون پر پلیس و صدای انفجار بود که میومد :|||  و ما کپ کرده بودیم :/

من خیلی استرس داشتم ولی خدارو شکر جون سالم به در بردیم !

البته چشم سفیدی ما در همینجا تموم نشد بلکه بعدش رفتیم برا زهرا کیف خریدیم و بعد رفتیم خونه! 

روزهای قبل عید مشغول تر تمیز کردن خونه بودیم و گه گاهی هم بازار رفتم برا خرید های زهرا و مامانم! چون من تقریبا یک ماه قبل عید خریدامو انجام داده بودم .

تو این روزا ژلو به شدت سرش شلوغ بود و من کم می دیدمش و بسیااااار اعصابم داغون :/ فقط جمعه قبل از عید اومد خونمون که خیلی خوب بود و من حسابی بهم خوش گذشت :)

من فکر می کردم تو تعطیلات خیلی وقتم آزاد باشه برا همین 3 تا کتاب از کتابخونه امانت گرفتم که بخونمشون و یک فلش پر فیلم  آماده کرده بودم! ولی اصلا وقتم آزاد نبود!

قبل عید دو تا از کتابارو خوندم ولی یکیش همچنان ناتمامه! از فیلم ها هم چند قسمت رو فقط تونستم روزای قبل عید ببینم!

29 اسفند نی نی خواهرم به دنیا اومد!این خواهر همون محمد کوچولو هس که من باهاش فوتبال بازی می کردم . قرار بود 5 فروردین دنیا بیاد هااا ولی عجول بود ! خداروشکر که سالمه :) ما رفتیم بیمارستان دیدنش و با زهرا و فهیم دافی  کلی سلفی های مسخره گرفتیم :)) قرار بود شب عید من پیش خواهرم تو بیمارستان بمونم و حتی قرار بود سال تحویل هم همونجا باشم ولی برنامه عوض شد و من اومدم خونه!

پایان قسمت اول :دی

اگه دخترای خوبی باشین و نظر بدین شنبه میام از سال تحویل و مراسم عقدکنون کاکل براتون می نویسم :>

فعلا بدروووود :*

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

بهار :)

به نام خدا :)

اینجا وقتی نزدیک بهار میشیم هوا یه روز سرده یه روز گرم!یه روز بارون دوباره آفتاب! یعنی دقیقا نمیدونی موقع خروج از خونه لباس زمستونی بپوشی یا لباس  بهاری :|

وقتی نزدیک عید میشه کارگر های شهرداری رو می بینی که دارن بلوکه های کنار خیابون رو رنگ میزنن :)

وقتی نزدیک بهار میشه المان های شهرداری رو می بینی که تو میدون های بزرگ شهر در حال نصبه...

و خانومای کارگری که مشغول گل کاری خیابونا و میدون های شهر هستن!

من نمیدونم شهرهای دیگه هم همینطور هست یا نه ! ولی مشهد انصافا برای بهار نو میشه!دم شهرداری گررررم!


* المان های شهرداری در بهار های گذشته 

دریافت    دریافت     دریافت     

* نظرات پست قبلو نشد تایید بزنم :/

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

درود بر کسی که فرمود: مردا شکم و ...!

با نام خدا و سلام

ابتدا به پیام زیر توجه کنید!



خب حالا میخوام در همین رابطه یه خاطره براتون تعریف کنم!

عرضم به حضور شما که ما قراره بریم طبقه بالا خونه پدرشوهر زندگی کنیم و پدرشوهر بنایی داره که خونه رو برا ما خوشگل کنه!

منم دیدم خونه زندگی مادرشوهر خاک و خولی شده به خاطر طبقه ما، تصمیم گرفتم برم کمکشون برا خونه تکونی!

چهارشنبه به ژلو گفتم بیا منو ببر کمک مامانت!ایشون فرمود: نه عزیزم!تو خسته میشی!خودم به جای تو همه جارو تمیز میکنم و اینا [خودتون چندتا آیکن قلب تصور کنین!]

جمعه صبح  دوباره به ژلو گفتم منو ببر خونتون جهت کمک! گفت باشه حاضر شو!

و من : :||||| 

نمیدونم چرا قبلش میخواست به جای من تمیز کاری کنه ولی جمعه صبح... :|

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

شاید....

دیشب خیلی خوب خوابیدم!

                    شاید تو را در خواب دیدم ...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

نی نی دوقلو :ایکس

سلام عزیزانم :*

عرضم به حضور شما که مهمونی پاگشا کردن عروس به خوبی برگزار شد !

درسته من خیلی استرس داشتم و بسیاااار خسته شدم ولی خداروشکر همه چی عالی بود :)

اینکه ژلو زود اومد و خودشو به مهمونی رسوند و سرحال بود و شامو کنار هم خوردیم بهترین قسمت اون شب بود :)

چند روز پیش داشتم مغازه های نزدیک خونه رو بالا و پایین میکردم دنبال زیر سارافونی سفید.. که یه هو چشمم افتاد به دو تا نی نی تقریبا  1 ساله !دوقلو بودن !اینقدررر ناز و گوگولی :ایکسسس کاپشن و کلاه قشنگ و شیکی هم داشتن :>

محو تماشای نی نی ها بودم که یه هو چشمم افتاد به مامانشون :|||

فکر می کنید کی بود؟؟

دوست دوران دبیرستانم!مهناز!!!

از دبیرستان دیگه ندیده بودمش ! همون مهناز بود ولی مامان شده بود! یکمکی بی حوصله شایدم خسته ! پسراش خیلـــــــی ناز بودن!

یه دختر پنج شش ساله هم باهاش بود!گفتم تو رو خدا بگو که اینم مال تو نیس :|| خندید و گفت نه ! این دختر خواهرمه:))

 خلاصه اینکه کلی دلم غنج رفت و از خدا دوقلو خواستم :دی

آخه من ژنشو دارم! مامانم دوقلو آورده! کاکل با خواهر قبل من دوقلو هستن!

میدونم دهنم سرویس میشه ولی به نظرم از دوبار حامله شدن و دوبار زایمان کردن بهترهههه :>

همچنین من یک مادر شوهر جوون دارم که عاشق بچست و از الان میگه من بچه هاتونو نگه میدارم:>

اگه یکیش دخمل باشه و یکیش پسمل دیگه  نی نی نمیارم و راحت میشم :)

در همین راستا یک پست هم در اینستاگرام گذاشتم :)

خدایا به ما دوقلو عطا بفرما :) بگید آمین :@


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

سالاد ماکارانی ^__^

به نام خدا و سلام :)

خوبین ؟؟

اون زمانا که هر روز پست میذاشتم (تو وب قبلی) خیلی بهتر بود ! چون دقیقا اتفاقات روزو مینوشتم ! ولی الان هر بار میام بنویسم باید کلی فکر کنم که چی میخواستم بنویسم و دقیقا از این همه اتفاقات توی هفته کدوم یکی رو باید بگم :||

کاکلی که همیشه به زور حموم میرفت !به زور لباس عوض می کرد این روزا یه سره در حال خوشتیپ کردن و مو ژل زدن و حموم رفتنه :)) همیشه گوشیش خاموش بود و تو خونه گم میشد ولی حالا با خودش میبره داخل رختکن حموم :)) خوشحاله! سرحال و با انرژی ! احساس میکنم خوشگلتر شده ! سنش از اونی که هست کمتر شده و  کلا خوشتیپ و خوشحال :) من خوشحال میشم وقتی میبینمش! در واقع ذوق میکنم ولی این دلیل نمیشه که از خانومش خوشم بیاد :@ ایشششش

مامان میخواد آخر هفته خانواده عروسمونو دعوت کنه و به عروس کادو بده ! در واقع یه جورایی پاگشاش کنه ! امیدوارم خوب باشه و خوش بگذره :) ولی کلا من حال نمیکنم بیاد خونمون :@  مخصوصا که شب خونه ما بمونه :(( اون اتاق مال من و ژلو هست :( 

5 فروردین میخوان جشن بزرگ بگیرن ! من هم در تکاپو رنگ مو و آرایشگاه ! لباس خوب و نپوشیده دارم. همچنین کفش ولی میخوام تلاشمو بکنم که ژلو دوباره برام لباس بخره :دی

* از ته قلب آرزو میکنم که این حال و هوای خوب کاکل رو به زودی همتون حس کنین :) الهی آآآآآآآآآمین

* اسم پست هیچ ربطی به محتوا نداشت ! میدونم ! ولی الان هوس کردم :پی


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

امشب چه شبیست،شب مراد است امشب :)

به نام خدای مهربون

خوبین ؟

از اینکه هفته پیش پست نذاشتم دقیقا چه احساسی دارین ؟در یک سطر توضیح بدید :دی

عرضم به حضور شما که :

* شنبه عصر داداش کاکلی ما با مهسا  توی حرم امام رضا عقد کردن !  :)

* لحظه عقد من چنان بغض داشتم که تند تند اشکام میمومد! زهرا که اومد بغل من و های های گریه کرد! :/  

* یکشنبه عصر هم تو خونه مهسا اینا عاقد اومد ثبت کرد و بعدش بزن و بکوب . برخلاف تمام مجلسا که من کلی احساس خوشملی میکنم ... یکشنبه از خودم راضی نبودم وطرف عروس همشون آرایشگاه رفته بودن و همش وسط میرقصیدن و ما خیلی مظلوم واقع شدیم 

* خونه پدرشوهر بنایی هست و الان من و ژلو بی جا و مکان هستیم خونه خودمون هست ولی دیگه مثه سابق راحت نیستیم :(

* چند روز قبل ولنتاین ژلو مهربان منو برد بازار و برام لباس عید خرید و خیلی سوپرایز شدم و حال داد. یه عطر هم برام گرفته بود که من تصمیم گرفتم همونو به عنوان کادو ولنتاین ازش قبول کنم و زیاد اذیتش نکنم :پی   منم براش یه کیف پول خریدم ولی هنو خونمون نیومده که  کادومو بهش بدم :/

* من خلاصه نوشتم . شما اگه سوالی براتون پیش اومد بپرسید عشقولیا :*

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

روزای قشنگ زندگی :)

به نام خدا ^__^

سه شنبه عصر هر چی به ژلو زنگیدم آنتن نداشت! پیام دادم یه کار مهم دارم حتما تماس بگیر!

آخر شب بود که زنگید . گفتم دوستم اومده مشهد و اگه میتونی مرخصی بگیر که بریم پیششون !

قبول کرد و گفت فردا میاد دنبالم که بریم خونه لباس عوض کنیم و بعد بریم حرم پیش سمیرا اینا :>

راستش اصلا  امید نداشتم که بتونه بیاد :| اینقدر که این هتلشون خره :@

ولی دیروز ساعت سه و نیم اومد دنبالم. رفتیم خونشون لباس عوض کردیم . همون لباسایی که من گفتمو پوشید :ایکس خیلی خسته بود ولی اصلا غر نزد!

 سوار اتوبوس شدیمو  رفتیم به سمت حرم.توی اتوبوس ژلو طرف اقایون نشسته بود و من طرف خانوما. بهش اس دادم :"چقدر خوشتیپ شدی! دوست دارمممم" لبخندشو دیدم ! به این فکر کردم که یه جمله من میتونه اونو خوشحال کنه و نباید ازش دریغ کنم!

زهرا از محل کارش مستقیم رفته بود حرم . هوا بسیاااار سرد بود و سوز داشت. برف هم ریزه ریزه میومد. 

سمیرا و شوهرشو تو صحن جمهوری دیدیم و بعد رفتیم داخل "دارالحجه" که بشینیم.

سمیرای بیشعور همش در حال خندیدن و مسخره بازی بود. من و زهرا هم که اصن نمتونیم با صدای اروم بخندیدم، در حال قهقهه زدن بودیم :)) شوهر سمیرا غیرتی میشد و هی بهمون تذکر می داد :پی ژلو هم که از خون گرمی سمیرا و شوهرش خوشش اومده بود میخندید و چیزی بهمون نمی گفت.

کلا سمیرا و شوهرش خیلی ترکیب جالبی هستن :)) انقد که سمیرا اون طفلکو حرص داد ! همش یادم میاد و میخندم :)) 

کلی عکس سلفی گرفتیم  :دی صحبت کردیم. شوهر سمیرا مثله خودش روابط عمومی بالایی داره. مثه سمیرا اهل قیافه گرفتن و پز نیس :) همین رفتار خوبشون باعث شد که ژلو یخش باز بشه .

 من همش تو شک بودم ! راستش هنوزم فکر میکنم این اتفاقا نیوفتاده و من خواب دیدم :|

یک ساعت و نیم  پیششون بودیم .بعد ما برگشتیم خونه و اونا رفتن هتل . خیلــــــــــــی روز خوب و عااالی بود :ایکس

ژلو جان  دیروز خیلی خوش اخلاق و مهربون بود. بعدم که اومدیم خونه کلی شارژ بود :> 

اینو یادم رفت بگم : سمیرای عوضی کلی لباسای قشنگ و زیبا داشت و اون کاپشنی که من عاشقش شدم :(( 

دیروز سمیرا هم خیلی شاد و شنگول بود. انقد خندوند مارو که خدا میدونه! بله دیگه ! سمیرا حالش خوب نباشه .. کی حالش خوب باشه ؟ :دی

این روزایی که من و سمیرا داریم میگذرونیم جز بهترین و قشنگترین روزای زندگیمونه :ایکس خدایا شکرت :*


+ به نظرتون من خواب دیدم یا واقعا دیروز ژلو مرخصی گرفته و ما با اونا رفتیم حرم ؟:||||

+ یکی از فانتزیام اینه که تو خونه خودمم مهمونی بگیرم و از دوستام پذیرایی کنم!سمیرا و شوهرش بیاین مشهد زیارت.. بمونن خونه ما و من ازشون پذیرایی کنم .. ^__^ 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون