سوپراااااااایز :)

به نام خدا :)

فک کنم همتون سمیرا رو بشناسین ! همونی که با اسم "ماهی سرخ کوچولو" کامنت میده. تو وب قبلی با اسم "گوگولی ترین غاز دنیا"

دوست عزیز من ! به جرات میتونم بگم صمیمی ترین دوستم :) دوست دوران کاردانی که کرج زندگی میکنن.

چند روز پیش سمیرا ارم خواست آدرس محل کارمو براش بفرستم . گفت میخواد برام یه بسته بفرسته. امروز ظهر زنگید گفت آموزشگاهی ؟ به شوخی گفتم چطور؟ نکنه میخوای بیای اینجا ! خبر بده قبلش آرایش کنم ! :))

ساعت تقریبا 4 بود که در اتاقم باز شد و سمیرا رو دیدم که با همسرش دم در وایستادن 

من در اون لحظه  : O_O

هنگ کردم اصن ! کلی جیغ جیغ کردم و به شدددددت سوپرایز شدم ! اصلا فکرشم نمیکردم که شوخی ظهر به حقیقت تبدیل شده باشه ! آخرین باری که سمیرا مشهد اومد و از نزدیک دیدمش سال 89 بود !

خداروشکر امروز آموزشگاه خلوت بود و کلاس خاصی نداشتیم. چند ساعتی آموزشگاه بود کلی گفتیم و خندیدیم :)

اتفاقا امروز زهرا اومده بود آموزشگاه ما !اونم از دیدن سمیرا کلی سوپرایز شد :)

تقریبا ساعت 6 بود که سمیرا و همسرش رفتن حرم . سمیرا و همسرش تازه یه ماهه که عقد کردن :ایکس

قرار شد فردا عصر با سمیرا بریم مشهد گردی :ایکسسس

واااااییی چقده خوشحالم :) فکر میکردم تا عروسیم سمیرا رو نمیبینم :( خیلی خوشحالم که اومدن مشهد

خدا کنه ژلو هم بتونه باهامون بیاد :( هرچند میدونم اون طفلک این روزا به شدت درگیر کارشه :/


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

یک خودشیفته می نویسد ...

سلام :دی

درس خوندن در روز چهارشنبه و امتحان دادن در صبح پنجشنبه بسیار سخت و استرس زاد بودی ولی ...

ولی نمره خوبم باعث شد طعمش شیرین بشه ! نمره ای که اصلا فکرشو نمیکردم ! 95 !!!

من همیشه حواس پرتم و در محاسباتم اشتباه میکنم :/ و اصلا باورم نمیشه که همه محاسباتی که در امتحان نوشتم درست بوده :)) حتی یه سوالو من فقط تونسته بودم جواب بدم :دی (امتحان اموزشگاه بود و مربی جلو خودم برگمو تصحیح کرد)

حالا میرم مرحله بعد یعنی حسابداری مالی :> اسممو ثبت نام کردم ! 30 بهمن امتحان تستی هست .

پ ن 1 : من ساخته شدم برای درس خوندن ! و بی استعدادم در کارهای هنری :/ شایدم استعداد دارم ولی مطمئن نیستم چون تا حالا موفقیتی در این زمینه نداشتم :/ من میتونم اینقدر خوب درس بخونم که ارشد دانشگاه فردوسی مشهد قبول بشم ! اگه موقعیت پیش بیاد این یکی از فانتزیامه که اجراش میکنم انشالله :) 

پ ن 2: یادتونه برا کاکل رفتیم خواستگاری ؟؟ کاکل اینقدرررر دست دست کرد که دختره عروس شد :| 

پ ن 3: به شدت دلتنگم :/

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

آن نقشه شوم :دی

به نام خدا و سلامممم :*
خوبین ؟ :| من خوب نیستم :/ 
پنج شنبه مرحله تشریخی آزمون حسابداری هست و من هـــــیچ نخواندم ! :((
یعنی بازم نصفه و نیمه خوندم :/
فردا رو مرخصی گرفتم که درس بخونم :)
میخواستم اسممو برا امتحان بعدی رد کنم با خودم گفتم ببینم همینو قبول میشم یا نه ؟! :/
امتحان از 100 می باشد و با توجه به نمره تئوری من حداقل باید 73 بیارم که قبول بشم :|
اگه بیوفتم باید 10 تومن پرداخت کنم و دوباره امتحان بدم :/
من نمیخوام دوباره 10 تومن بدم :(( 
عایا قبول می شوم ؟
عایا به آزمون بعدی راه پیدا می کنم ؟
عایا پله های موفقیت را یکی یکی طی میکنم ؟
عایا من حسابدار شرکت برادرم شده و آن نقشه شوم را اجرا میکنم ؟
نقشه شوم = خالی کردن حساب های شرکت و عبور از مرزهای ایران به طور شبانه :>
هنوز تصمیم نگرفتم ژلو رو با خودم ببرم یا نع :دی
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

اما لذت هیچ کس همانند آن عاشق نیست که...

یک کودک نوزاد وقتی چشم به نور می گشاید،

و یک کودک شیرخواره وقتی پستان مادر را از شیر تهی می کند،

یک ترسای مومن وقتی نان عشا ربانی را پیش چشم می آورد،

یک عرب وقتی بیگانه ای را مهمان خویش کرده است،

یک ملاح وقتی در نبرد به غنیمت دست یافته است،

و یک خسیس وقتی صندق حرصش را بیش از پیش پر می کند،

همه در احوالی از وجد و نشاط اند،

اما لذت هیچ کس همانند آن عاشق نیست

که معشوقش را که در گوشه ای خفته است، تماشا می کند!


پ ن 1: وقتی این متنو توی صفحه اینستاگرام دوستم خوندم....تمام وجودم غرق لذت شد و یه طعم شیرین مثله حس خوشبختی !علتشم حرفی بود که بارها از ژلو جان شنیدم : وقتی تو خوابی من بیدار میمونم و نگات میکنم ! یه چند بار گیج خواب بودم که فهمیدم داره همینکارو میکنه و حتی یه چیزایی میگفت و کامل نمیشنیدم ولی خیلـــی شیرین بود ^__^

پ ن 2: هر مردی یه سری ویژگی های مثبت داره و یه سری ویژگی منفی! کسی خوشبخته که بتونه با تعریف و تمجید از شوهرش باعث بشه که نقاط مثبتش افزوده و ویژگی های منفی حذف بشه!

 و این کاریست بسیارررر سخت و زمان بر !  و اعتراف میکنم که در توان من یکی نیست و من اعصاب ندارم :/ و بعضی وقتا مثه دیشب دلم میخواد سر ژلو جانو از تنش جدا کنم :@

پ ن 3: ما همچنان درگیر دوماد کردن کاکلی گرامی هستیم ! و من امیدوارم به زودی بهترین گزینه ممکن خانومش بشه و داداش مهربون و پاک دامن منو خوشبخت کنه :ایکس

پ ن 4  : پدر شوهر گلیست از گلهای بهشت :ایکسسسس 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

برای اولین بار!

به نام خدا و سلامممم :*

خوبین ؟ 

شما هم اکنون در حال خوندن پست یک خانم حسابدار هستید ! بله ^__^

عرضم به حضور شما که داداشام میخوان یه شرکت مستقل بزنن و برای شرکت یک نیرو لازم دارن که به کامپیوتر و حسابداری مسلط باشه.

از من خواستن که حسابداری یاد بگیرم  و باهاشون کار کنم .

منم که عاشق تنوع و عوض کردن شغل :دی

از یکی دو ماه پیش سعی کردم کلاس حسابداری که تو آموزشگاه خودمون برگزار میشه رو شرکت کنم ! ولی فقط موفق شدم یک سوم کلاسو حضور پیدا کنم!

از طرفی  چون سرم شلوغه کتابو کما بیش خوندم !

برای ازمون 18 دی ثبت نام کردم که مجبور بشم درس بخونم ولی نشد :( یعنی هم تنبلی کردم هم سرم شلوغ بود :((

و از شانس گند من ، تاریخ آزمون تغییر کرد و افتاد 9 دی :|| یعنی چهارشنبه هفته پیش!

با خودم گفتم سه شنبه تعطیله.. خوبه میشینم خونه درس میخونم!

که سه شنبه خاله ژلو ما رو نهار دعوت کرد و رفتیم اونجا و برگشتنی ژلو اومد خونه ما و شب شد بدون اینکه من کلمه ای خونده باشم یا وقت کرده باشم حداقل یه مرور بکنم! :|

امتحان 12 ظهر بود در یک نقطه برهوت شهر مشهد! خیلی فکر کردم که برم یا نه ! ولی چون اونروز مرخصی داشتم تصمیم گرفتم که برم! حداقلش این بود که مسیرو یاد میگرفتم برای سری بعد بلد باشم :| 

با خوم گفتم اینایی که درس نمیخونن و میرن سر امتحان ..اینایی که میوفتن .. خب منم یه بار اینجوری برم ! 

و برای اولین بار درس نخونده رفتم سر امتحان!!!

با بیست دقیقه تاخیر رسیدم!

تو 35 دقیقه 50 تا سوال تستی رو جواب دادم:|

فردا نمرات اومد و با کمال تعجب دیدم که 64 شدم !

تو مرحله تستی نمره قبولی 50 هست!

خیلـــــــــــــــی ذوق کردم بی نهایت ! ^__^

 راستش excell منو نجات داد! حسابداری یه بخشیش excell  هست. سر امتحان من هرچیو یادم بود جواب دادم  و 10 تا تستی که مربوط به excell   بود و من کاملا بلد بودم .

حالا باید برم مرحله تشریحی ! تو تشریحی حداقل باید 73 بگیرم که قبول بشم. و کماکان  وقت نکردم کتابو تموم کنم :( 

تمام امیدم به پنجشنبه جمعه هست . هنوز تاریخ تشریحی رو اعلام نکردن !


+ سمیرا خدابیامرز همیشه میگفت من سرکلاس یاد میگیرم و چیزی نخونده نمره میارم.. ولی ما باور نمی کردیم! بعد این امتحان فهمیدم طفلی راست میگفته ! روحش شاد :(

+امشب مبلامو میارن !امیدوارم خوشگل شده باشن ^__^

+ درسته نامزدی یا همون دوران عقد شیرینه ولی... این دوری و دلتنگی خیلی سخته :(

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

شب چِلّه ^__^

به نام خدا

سلام :**

شب چِلّه همون شب یلدا می باشد ! که نمیدونم چرا و به چه علتی مشهدی ها بهش میگن : چِلّه! :))  به کسره زیر چ و تشدید روی ل دقت کنید!

دیروز ظهر در حالی که من بسیار ناراحت، غمین، و عصبانی بودم پدر شوهر بهم زنگ زد ! گفت حتما امشب بیاین اینجا و از این صبتا ! تازه پرسید چی دوس داری برات کادو بگیرم ^__^ همچنین مادر شوهر گوشی رو گرفت و اصرار کرد که شب برم خونشون !

من ناراحت و غمین بودم چون بسیار تلاش کرده بودم که ژلو رو راضی کنم که شب یلدا بریم بیرون ! ولی از اونجایی که سیستماتیک با من فرق داره و خونه رو همیشه ترجیح میده ، راضی نشد :( و من تصمیم داشتم در اولین فرصت حالشو بگیرم [فکرای خبیثانه]

ولی وقتی پدر شوهر مهربوووون دعوتم کرد، کلا برنامه عوض شد :)

ساعت 5 رسیدم خونه.یکم استراحت کردم.دوش گرفتم و ساعت 8 زنگیدم به ژلو که بیاد دنبالم :)

خواهر شوهر نیز بود .جای دوستان خالی شام مفصل بعد میوه و آجیل ! 

معمولا هرجایی که منو تحویل بگیرن و خوردنی های زیاد موجود باشه بهم خوش میگذره :دی و این اصلاااا نشانه شکمو بودن من نیس ! :دی

اما دیشب به من خیلی خوش گذشت چون ژلو خیلی حالش خوب بود! خیلی خوشحال!مهربون!رمانتیک! بیشتر از همیشه ! احتمالا حدس میزده که من قهر کنم و حالشو بگیرم ! ولی بعد که دیده خوش و خرم اومدم خونشون و از غر خبری نیس خوشحال شده ! دیشب خیلـــــــی بهم خوش گذشت. بهتریم شب یلدای عمرم دیشب بود :ایکسسسس

پدر شوهرمو دوس دارم ! همیشه باعث میشه من و ژلو بیشتر با هم باشیم! وقتی بو میبره که ما با هم بحث کردیم یا به هر علتی چند روزه همو ندیدیم .. زمین و زمانو بهم میدوزه که ما پیش هم باشیم ! همیشه برام کادو میخره و با اینکه کادوهاش مطابق سلیقه من نیس .. من به شدت خوشحال میشم ^_^ دیشب بهم یه تراول 50 داد :دی همه عیدا بهم عیدی میده ! و برام خوراکی های خوشمزه میخره :دی شما بگین ؟ میشه همچین پدرشوهری رو دوست نداشت ؟؟؟


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

مورد مشابه :پی

به نام خدا وسلام :*

یک ماه قبل عقدم من و زهرا رفتیم اداره بیمه ! اونجا خانومی که مسئول بود به طرز مشکوکی شروع کرد به سوال کردن از من ! کجا کار می کنی ؟ کی فارغ التحصیل شدی و این صحبتا ! 

در اینجور مواقع حس شیشم هر دختری میفهمه که قضیه از چه قراره ! منم فهمیدم ایشون یه نمه مشکوکه ولی جدی نگرفتم و گذشت...

بعد عقد ما وام ازدواج ثبت نام کردیم و بالافاصله اسممون در اومد:) یعنی ما امروز ثبت نام کردیم فرداش برامون تعیین شعبه کردن که بریم وام رو بگیریم :دی 

با مادرم رفتیم اداره بیمه !ژلو جان هم بود! رفتیم که به مامانم نامه کسر از حقوق بدن که ضامن ما بشه ! دوباره رفتیم پیش همون خانومه! این سری به همراه ژلو جان! خانومه یه نگاهی کردو بعد به مامانم گفت : حاج خانوم چه زود عروسش کردی ! من ازش خوشم اومده بود ! مامانم خندید . ژلو اونطرف نشسته بود !من با چهره ای شادمان و نیشی باز رفتم پیشش و گفتم میدونی خانومه چی گفت به مامانم ؟ و براش تعریف کردم ! همونجوری با شادمانی و خوشحالی !

که یه دفه سه گرمه های ایشان در هم رفت و رفت تو خودش و من اصلا نفهمیدم چرا اینجور شد :||

خلاصه تا عصر که حرف نزد بعد کلی اس ام اس دادن های من بالاخره به حرف اومد و گفت : اگه من خوب بودم و تو راضی بودی این حرفو نمی زدی ! از حرف اون خانوم خوشحال نمی شدی!!

والا من هنوز که هنوزه نفهمیدم این دوتا قضیه چه ربطی به هم دارن :/

و هرچی براش توضیح دادم که خوشحال بودم که با یه بار دیدن منو پسند کرده.. تو گوشش نرفت که نرفت :/

و در اینجاست که به این نکته می رسیم که مردها موجواتی هستند ناشناخته و فضایی :| میمونا :دی

پ ن 1: اینکه من و زهرا در کنار هم بودیم و اوشون منو پسندید نکته ایست بسیار قابل تامل و شاد کننده :) در همین باب : مامان الهام ! عاشقتم :****

پ ن 2: کاکل جهت پروژه کاری رفت شهرستان و معلوم نیس کی برگرده که بریم خواستگاری :/

پ ن 3 : سمیرای خر به خاطر اون نکته ای که میدونستی و بهم نگفته بودی هرگز نمی بخشمت ! عنتر :@


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

برام خواستگار پیدا شده:))

به نام خدا
سلام دوست جونی ها :* 
تقریبا دو ماه پیش عروسی هما(دوست زهرا) دعوت بودیم.
 اونروز من از به شدت ناراحت،غمگین و افسرده بودم :( علتشم ژلو جانه بی ادب بود :(
شاید اگه در شرایط عادی بودم به عروسی دوست زهرا نمی رفتم چون نمیشناختمش! ولی اونشب اینقدر اعصابم داغون بود که فقط میخواستم حواسمو پرت کنم!
لذا از لحظه ای که داماد پاشو گذاشت بیرون من و زهرا رفتیم وسط و کلـــــــــی با عروس رقصیدیم. اینقدر که من نگاههای فامیلاشونو حس میکردم ! حتما با خودشون میگفتن اینا کی هستن که اینقدر با عروس صمیمی هستن :)) یعنی اینجور بهتون بگم : کل مجلس عروس داشت با ما می رقصید :دی 
پس از گذشت هفته ها از عروسی، هما به زهرا گفته که عمه داماد منو برا پسرش پسند کرده :)) و هما بهش گفته که من مزدوجم و بیخیال بشه ! البته به نظر من اون عمه خانومه خیلی بی دقته ! شاید دلیلش اینه  که رنگ موهام تیرست و فقط انگشتر نشونمو دست راستم میکنم و اونم متوجه نشده.
درسته من از خواستگار و مراسم خواستگاری متنفرم !  ولی حس خوبیه وقتی کسی تو رو اینقدر کامل میبینه ! منم خیلی خندیدم و قند تو دلم آب شد ! و به زهرا گفتم خب بگو بیان!شاید از ژلو بهتر باشه :دی
خیلی دلم میخواست برای ژلو قضیه رو تعریف کنم و یه جورایی پز بدم :دی ولی ایشون مقدار زیادی گَنده دماغ هستن و زود بهشون برمیخورده :@ در مورد مشابهی که یک ماه بعد عقدمون پیش اومده بود اعصاب منو خورد کرد! و من این سری دیگه بهش نگفتم ! جریان اون سری رو تو پست بعد مینویسم :>

پ ن 1: گَنده دماغ کسی است که زود بهش بر میخوره ! (به فتحه بالای گ دقت کنید!)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

کاکُل به خواستگاری می رود!

به نام خدا و سلام

خوبین ؟:* 

داداش حسن منو که یادتونه ؟؟ ایشون از بس خود شیرینه و خودشو برا مامانم لوس میکنه :@ و از بس مامانم دوسش داره و تحویلش میگیره... من و زهرا بهش میگیم : کاکُل یا کاکُلی!

خودم دقیقا نمیدونم کاکُل به چه معناست :دی  ولی از نظر من یعنی عزیز دردونه و این حرفا!

کاکُل  یک ماهی هست که سربازیشو تموم کرده و مشغول کار شده و ما به فکر افتادیم که ایشونو سر و سامون بدیم !

ولی خودش مقاومت میکنه! زهرا میگه حتما نگران خرج و مخارج عقد و این چیزاست! ولی به نظر من یک معشوقه داره و منتظر اوکی شدن شرایط اونه [آبجیه بدجنس]

در این راستا ما چند مورد  براش خواستگاری رفتیم که البته هیچ کدوم به مرحله دوم نرسید :| یعنی هیچ کدومو پسند نکردیم!

البته من فقط  دو موردو رفتم!

سری اول خیلی بامزه و جالب بود! من به شدت :))  آرایش کردم و لباس قشنگامو پوشیدم به همراه کفش تق تقی!

مورد دوم رو خودم معرفی کردم! دخملی که آموزشگاه ما کلاس اتوکد میومد و هم رشته داداشم هست ! چون شرایطش اونطور بود که ما میخواستیم معرفیش کردم !ولی همش نگران این بودم که نکنه لاغر باشه :/ آخه من با چادر دیدمش همیشه و مامانم رو این مسئله خیلی حساسه!

چون من آزمونشو ثبت کرده بودم شماره خونشونو داشتم! زنگ زدیم و هماهنگ کردیم و رفتیم .

دو شب پیش... من برخلاف سری قبل اصلا وقت نداشتم که به خودم برسم و آرایش کنم!

عصر آموزشگاه بودم تا رسیدم خونه فقط تونستم لباسامو عوض کنم و با همون آرایش کمی که رو صورتم داشتم رفتیم!

من با خودم میگفتم این دختر طفلک حتما با دیدن من چقدر خجل میشه و اینا! ولی اصلا اینطور نبود! یه لباس شیک پوشیده بود با ساپورت و موهاشو باز کرده بود ریخته بود دورش! همشم با من صحبت میکرد و میخندید! یاد اخلاق سگی خودم در مواجه با خواستگارها افتادم :/

اصلا لاغر نبود و شاید حتی بشه گفت جز خوش هیکلاست!

خلاصه اینکه مامانم پسندید و ما خوش و خرم برگشتیم خونه! و قرار شد بعد اربعین که پدرش از کربلا اومد به همراه کاکُل بریم خونشون!

نمیدونم چی پیش میاد و عایا این دونفر از هم خوششون میاد یا نه!ولی امیدوارم داداشم زودتر ازدباج کنه و از این تنهایی دربیاد! همینطور این آرزوها رو برا زهرا دارم :ایکس

راستش خیلی دلم میخواد یه مراسم عقد کنون در پیش داشته باشیم ! و من برم موهامو رنگ کنم و کلی تیپ بزنمو ...وااای دلم غنج رفت :ایکس

و اگه اون عقد کنون مال زهرا باشه،من بسسسی مشعوف تر خواهم بوووود:ایکس

پ ن 1: اخبار بعدی درباره کاکُل گزارش خواهد شد :دی

پ ن 2: نازنین کوچولو  به داداشم میگه مَمو :))) به منم که میگه ممه :)))

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم نون

کلیدم :((

به نام خدا و سلام !

دو شب پیش... داخل اسانسور ایستگاه مترو بودم.. با دو سه تا خانوم... همینکه اومدیم پیاده بشیم آسانسوره دوباره راه افتاد و مجدد مارو برد بالا :/در این لحظه من و کناریم متعجب به هم نگاه کردیم ! و من دیدم عه !!! این چقده آشناست!

در عرض چند ثانیه یادم اومد که اوشون شاگرد من بوده در سال 88 (یعنی وقتی من هنوز دانشجو بودم) و کلاس فتوشاپ میومد و رشتش زبان بود و خیلی چیزای دیگه !

وقتی بهش گفتم کف کرد ! و اون اصلا منو یادش نیومد :/ چه شاگرد بیشعوری :( البته گفت تغییر کردین نشناختم! منم گل از گلم شگفت گفتم ازدباج کردم اخه ^__^

شادمان از اینکه ریز ترین مطالب درباره اون یادم مونده بود.. و با یه حس خوب از قوی بودن حافظم  رسیدم خونه که اون اتفاق ناگوار رخ داد :||||

باز همممم کلید رو روی در جا گذاشتم :/

برا سه یا چهارمین بار! 

سه سری پیش توسط مادر گرامی تحقیر و دعوا شده بودم و حتی یه مدت ممنوع الکلید بودم ! ولی باز دلش سوخت و کلیدمو داد! ولی این سری وقتی داداشم بعد من اومد خونه و گفت کی کلیدشو جا گذاشته رو در ؟؟ دیدم که از کله مامانم دود بلند می شد ! و در حال انفجار بود و من صلاحو در این دیدم که ازش فاصله بگیرم !

بله ! من دختری هستم با حافظه ای خووووب و حواسی پررررررررررت ! 

و باز بی کلید شدم :(

انقدر حافظم خوبه که دورترین خاطرات با ریزترین جزئیاتشو به یاد میارم ! که البته این خوب نیس! چون آدم دلش میخواد بعضی چیزا رو فراموش کنه ! ولی نمیشه :/

ولی حواسم به شدت پرته ! همچنین بی دقت هستم :| تازه دفترچه بیمو هم جدیدا گم کردم و کلی از این نظر متضرر شدم :/

+ در ادامه پست قبلی باید بگم که...هضم این موضوع که بعضی وقتا مامانم میگه دیگه نمیتونم راه بیام! یا نمیتونم از این پله ها بالا بیام !برام سخت بود تا اینکه فهمیدم  دقیقا مثل راه رفتن با کفش پاشنه بلنده ! وقتی یه آدم مسن میگه نمیتونم راه برم..یا از پله ها بالا بیام.. دقیقا مثله وقتیه که شما کفش پاشنه 10 سانتی پوشیدی و نمیتونی قدم از قدم برداری! پس بفهم ! و به مامانت انقدر اصرار نکن که پا به پات پیاده روی کنه! (اینو با خودم  بودم شما به دل نگیرین :)) )


+ نازنین رو یادتونه ؟ دختر داداشم که فروردین 93 دنیا اومد! همونی که عکس پامو کنار پاش گذاشتم ! این از اون یکی برادر زادم زودتر دنیا اومد و سفید تر بود... حالا بزرگ شده و تک و توک کلماتو میگه! ولی هنوز بلد نیس بگه عمه! چند شب پیش خونمون بود و برا اولین بار براش لاک زدم ! حالا خوشش اومده! هی انگشتاشو میاره جلو که براش لاک بزنیم! :ایکس جالبه که وقتی مامانش ازش میپرسه کی برات لاک زده ؟ میگه : ممه !!! نمیتونه بگه عمه! به من میگه ممه :||||


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون