۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

مورد مشابه :پی

به نام خدا وسلام :*

یک ماه قبل عقدم من و زهرا رفتیم اداره بیمه ! اونجا خانومی که مسئول بود به طرز مشکوکی شروع کرد به سوال کردن از من ! کجا کار می کنی ؟ کی فارغ التحصیل شدی و این صحبتا ! 

در اینجور مواقع حس شیشم هر دختری میفهمه که قضیه از چه قراره ! منم فهمیدم ایشون یه نمه مشکوکه ولی جدی نگرفتم و گذشت...

بعد عقد ما وام ازدواج ثبت نام کردیم و بالافاصله اسممون در اومد:) یعنی ما امروز ثبت نام کردیم فرداش برامون تعیین شعبه کردن که بریم وام رو بگیریم :دی 

با مادرم رفتیم اداره بیمه !ژلو جان هم بود! رفتیم که به مامانم نامه کسر از حقوق بدن که ضامن ما بشه ! دوباره رفتیم پیش همون خانومه! این سری به همراه ژلو جان! خانومه یه نگاهی کردو بعد به مامانم گفت : حاج خانوم چه زود عروسش کردی ! من ازش خوشم اومده بود ! مامانم خندید . ژلو اونطرف نشسته بود !من با چهره ای شادمان و نیشی باز رفتم پیشش و گفتم میدونی خانومه چی گفت به مامانم ؟ و براش تعریف کردم ! همونجوری با شادمانی و خوشحالی !

که یه دفه سه گرمه های ایشان در هم رفت و رفت تو خودش و من اصلا نفهمیدم چرا اینجور شد :||

خلاصه تا عصر که حرف نزد بعد کلی اس ام اس دادن های من بالاخره به حرف اومد و گفت : اگه من خوب بودم و تو راضی بودی این حرفو نمی زدی ! از حرف اون خانوم خوشحال نمی شدی!!

والا من هنوز که هنوزه نفهمیدم این دوتا قضیه چه ربطی به هم دارن :/

و هرچی براش توضیح دادم که خوشحال بودم که با یه بار دیدن منو پسند کرده.. تو گوشش نرفت که نرفت :/

و در اینجاست که به این نکته می رسیم که مردها موجواتی هستند ناشناخته و فضایی :| میمونا :دی

پ ن 1: اینکه من و زهرا در کنار هم بودیم و اوشون منو پسندید نکته ایست بسیار قابل تامل و شاد کننده :) در همین باب : مامان الهام ! عاشقتم :****

پ ن 2: کاکل جهت پروژه کاری رفت شهرستان و معلوم نیس کی برگرده که بریم خواستگاری :/

پ ن 3 : سمیرای خر به خاطر اون نکته ای که میدونستی و بهم نگفته بودی هرگز نمی بخشمت ! عنتر :@


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

برام خواستگار پیدا شده:))

به نام خدا
سلام دوست جونی ها :* 
تقریبا دو ماه پیش عروسی هما(دوست زهرا) دعوت بودیم.
 اونروز من از به شدت ناراحت،غمگین و افسرده بودم :( علتشم ژلو جانه بی ادب بود :(
شاید اگه در شرایط عادی بودم به عروسی دوست زهرا نمی رفتم چون نمیشناختمش! ولی اونشب اینقدر اعصابم داغون بود که فقط میخواستم حواسمو پرت کنم!
لذا از لحظه ای که داماد پاشو گذاشت بیرون من و زهرا رفتیم وسط و کلـــــــــی با عروس رقصیدیم. اینقدر که من نگاههای فامیلاشونو حس میکردم ! حتما با خودشون میگفتن اینا کی هستن که اینقدر با عروس صمیمی هستن :)) یعنی اینجور بهتون بگم : کل مجلس عروس داشت با ما می رقصید :دی 
پس از گذشت هفته ها از عروسی، هما به زهرا گفته که عمه داماد منو برا پسرش پسند کرده :)) و هما بهش گفته که من مزدوجم و بیخیال بشه ! البته به نظر من اون عمه خانومه خیلی بی دقته ! شاید دلیلش اینه  که رنگ موهام تیرست و فقط انگشتر نشونمو دست راستم میکنم و اونم متوجه نشده.
درسته من از خواستگار و مراسم خواستگاری متنفرم !  ولی حس خوبیه وقتی کسی تو رو اینقدر کامل میبینه ! منم خیلی خندیدم و قند تو دلم آب شد ! و به زهرا گفتم خب بگو بیان!شاید از ژلو بهتر باشه :دی
خیلی دلم میخواست برای ژلو قضیه رو تعریف کنم و یه جورایی پز بدم :دی ولی ایشون مقدار زیادی گَنده دماغ هستن و زود بهشون برمیخورده :@ در مورد مشابهی که یک ماه بعد عقدمون پیش اومده بود اعصاب منو خورد کرد! و من این سری دیگه بهش نگفتم ! جریان اون سری رو تو پست بعد مینویسم :>

پ ن 1: گَنده دماغ کسی است که زود بهش بر میخوره ! (به فتحه بالای گ دقت کنید!)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

کاکُل به خواستگاری می رود!

به نام خدا و سلام

خوبین ؟:* 

داداش حسن منو که یادتونه ؟؟ ایشون از بس خود شیرینه و خودشو برا مامانم لوس میکنه :@ و از بس مامانم دوسش داره و تحویلش میگیره... من و زهرا بهش میگیم : کاکُل یا کاکُلی!

خودم دقیقا نمیدونم کاکُل به چه معناست :دی  ولی از نظر من یعنی عزیز دردونه و این حرفا!

کاکُل  یک ماهی هست که سربازیشو تموم کرده و مشغول کار شده و ما به فکر افتادیم که ایشونو سر و سامون بدیم !

ولی خودش مقاومت میکنه! زهرا میگه حتما نگران خرج و مخارج عقد و این چیزاست! ولی به نظر من یک معشوقه داره و منتظر اوکی شدن شرایط اونه [آبجیه بدجنس]

در این راستا ما چند مورد  براش خواستگاری رفتیم که البته هیچ کدوم به مرحله دوم نرسید :| یعنی هیچ کدومو پسند نکردیم!

البته من فقط  دو موردو رفتم!

سری اول خیلی بامزه و جالب بود! من به شدت :))  آرایش کردم و لباس قشنگامو پوشیدم به همراه کفش تق تقی!

مورد دوم رو خودم معرفی کردم! دخملی که آموزشگاه ما کلاس اتوکد میومد و هم رشته داداشم هست ! چون شرایطش اونطور بود که ما میخواستیم معرفیش کردم !ولی همش نگران این بودم که نکنه لاغر باشه :/ آخه من با چادر دیدمش همیشه و مامانم رو این مسئله خیلی حساسه!

چون من آزمونشو ثبت کرده بودم شماره خونشونو داشتم! زنگ زدیم و هماهنگ کردیم و رفتیم .

دو شب پیش... من برخلاف سری قبل اصلا وقت نداشتم که به خودم برسم و آرایش کنم!

عصر آموزشگاه بودم تا رسیدم خونه فقط تونستم لباسامو عوض کنم و با همون آرایش کمی که رو صورتم داشتم رفتیم!

من با خودم میگفتم این دختر طفلک حتما با دیدن من چقدر خجل میشه و اینا! ولی اصلا اینطور نبود! یه لباس شیک پوشیده بود با ساپورت و موهاشو باز کرده بود ریخته بود دورش! همشم با من صحبت میکرد و میخندید! یاد اخلاق سگی خودم در مواجه با خواستگارها افتادم :/

اصلا لاغر نبود و شاید حتی بشه گفت جز خوش هیکلاست!

خلاصه اینکه مامانم پسندید و ما خوش و خرم برگشتیم خونه! و قرار شد بعد اربعین که پدرش از کربلا اومد به همراه کاکُل بریم خونشون!

نمیدونم چی پیش میاد و عایا این دونفر از هم خوششون میاد یا نه!ولی امیدوارم داداشم زودتر ازدباج کنه و از این تنهایی دربیاد! همینطور این آرزوها رو برا زهرا دارم :ایکس

راستش خیلی دلم میخواد یه مراسم عقد کنون در پیش داشته باشیم ! و من برم موهامو رنگ کنم و کلی تیپ بزنمو ...وااای دلم غنج رفت :ایکس

و اگه اون عقد کنون مال زهرا باشه،من بسسسی مشعوف تر خواهم بوووود:ایکس

پ ن 1: اخبار بعدی درباره کاکُل گزارش خواهد شد :دی

پ ن 2: نازنین کوچولو  به داداشم میگه مَمو :))) به منم که میگه ممه :)))

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم نون