۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

پارت 5

به نام خدا :)

دو روز بعد تولد ژلو پنجشنبه بود ! 

یعنی روزی که قرار بود داداش علی مارو ببره شهربازی :)

علی بزرگترین داداشمه !

مهربونه و یکم خشن ! وضع مالی خوبی داره و یه خانوم خوب و مهربون  داره به اسم مریم !

مریم مهربون و مهمون نواز و خوش اخلاقه :)

مریم بهترین زنداداشمه :ایکس

پنجشنبه قرار بود مارو ببرن شهربازی که یکم حال و هوامون عوض بشه ! آخه اونا فکر میکردن در نبود مادر خیلی داره به ما سخت میگذره! حالا درسته یکم سخت بود ولی  انصافا خوش گذشت :) و من سفرهای بیشتر و طولانی تری رو برای مامانم آرزو میکنم :)))


پنجشنبه عصر من آموزشگاه بودم . قرار شد من خودم از آموزشگاه برم و تو شهربازی همدیگرو ببینیم 

لباس شیکامو آورده بودم با خودم . بعد ساعت کاری لباس عوض کردم و آرایش کردم و رفتیم شهربازی پارک ملت

دوستان بهترین و بزرگترین شهربازی مشهد مال پارک ملت هست ! که وسایل خوب و باحالی داره ! اگه ایشالا مشهد اومدید حتما یه سر برید :)

اونشب من خیلی دوس داشتم که ژلو هم بیاد ولی نیومد  :( حتی یه اس بهش دادم که تحریک بشه و بیاد ولی بازم گول نخورد :/

ژلو خیلــــــــــــــــــــــی نی نی دوس داره ! بی نهایت ! و هر حرف و صحبتی درباره نی نی آیندمون اونو از خود بی خود میکنه !!!!

و از اونجایی که هممون میدونیم تخمک های خانوما از بدو تولد تو بدنشون هست ! یعنی اون تخمکی که قراره چند سال دیگه تبدیل به نی نی بشه الان داخل بدن منه !

یه بار این قضیه رو به ژلو گفتم ! به نظرتون چیکار کرد ؟؟ سرشو آورد جلو شکم من ! کلی با نی نی آینده حرف زد و شکممو ماچ کرد !!!!!!!!!!

یعنی میخوام بگم اینقدر عشق بچست!

خلاصه اونشب برا اینکه راضیش کنم بیاد اس دادم : به خاطر این نی نی تو شکمم بیا ! دوس داره با باباش بره پارک!

درسته خیلی احساساتی شد و قول داد بعدا با نی نیمون بریم پارک ولی نیومد چون خسته بود ! :/ 

اونشب فهیمه با ما بود:)

شهربازی خیلی خوش گذشت :) من اسکیت و ترن هوایی سوار شدم با یه وسیله دیگه:)

اسکیت بسیااااااااااااااار وحشتناکه :/

ترن هم خیلی باحاله و هیجان داره :/

مریم طفلکو به زور سوار ترن کردیم ! داشت سکته میزد از ترس :))

زهرای کله خراب یه وسیله خیلیییی خطرناک دیگه رو سوار شد که من جرات نکردم اونو سوار بشم ! اسمشو یادم نمیاد ولی همونه که میبندنت به صندلی بعد صندلی میره رو آسمون و در جهات مختلف میچرخه !

ساعتای ده بود که از شهربازی اومدیم بیرون و رفتیم داخل پارک ! فرش انداختیم و شام خوردیم ! مریم مهربون برامون باقالی پلو درست کرده بود ! همچنین الویه که ما خیلی دوس میداریم :)

شب بسیاااار خوب و هیجان انگیزی بود :)

ساعت 11 و نیم بود که رسیدیم خونه ! بعد هم ژلو اومد خونه ما و اون شب خونه ما موند :)

از اونجاییکه وسایل شهربازی همه گرون بودن و ماهم تعدادمون زیاد بود فکر میکنم خیلی داداش علی افتاد تو خرج ! 

بهتون گفتم که تمام روزایی که مامانم نبود من پریود بودم و بی حال ؟ با یه پوست خشک و داغون ؟ این روزا دیگه کم کم داشتم سرحال میومدم و نرمال شده بودم :) برا همین داشت کم کم بهم خوش میگذشت :>

ادامه در قسمت بعد :دی

فک کنم دو قسمت دیگه بنویسم :)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

پارت 4 ( تولد ژلو )

به نام خدا :)

دوشنبه 6 اردیبهشت ماه بود...

صبح تا ساعتای 10 خوابیدم :/ و بعد راهی آموزشگاه شدم:)

تولد ژلو 7 اردیبهشته و من همیشه شب قبلش براش تولد میگیرم

تو ذهنم بود که فردا شب برا ژلو تولد بگیرم چون هنو کاری برای تولدش انجام نداده بودم :)

از چند روز پیش ژلو همش اسم تولدو میاورد ! یه جورایی منتظر بود!چون سال قبل براش تولد گرفتم و خیلی سوپرایز شد :)
عصر زنگیدم بهش ! گفت امشب میام خونتون ! میدونستم که اگه شب بیاد خونه ما و ببینه خبری نیس میخوره تو ذوقش! از طرفی کارش یه طوریه که مطمئن نبودم فرداشب خونه هست یا سر کاره !
ساعت 4 بعدظهر تصمیم گرفتم که تولدو همون شب برگزار کنم !
از قبل بادکنک و شمع خریده بودم ! کادوشم انتخاب کرده بودم ولی نخریده بودم ! کفش چرم قهوه ای
در راه برگشت رفتم کادوشو خریدم ! بعد رفتم دنبال کیک و خداروشکر که کیک زرد پیدا کردم ! یه کیکه خیلی کوچولو !آخه فقط من و ژلو بودیم اون شب با زهرا و فهیم !
حالا چرا زرد؟ چون تم تولد زرد بود!
یه کاغذ کادو زرد رنگ خریدم و دادم همونجا کادو کنه برام!سریع اومد خونه که باز دیدم کاکل دم دره :/
کاکل: امشب تولده ؟ برم مهسا رو بیارم ؟؟
من : نخیرررررررررر
حالا چرا دلم نمیخواست اونا باشن ؟ چون میخواستم لباسای خوشمل بپوشم و جلو کاکل نمی شد !چون من جلو برادرام خیلی حجابمو رعایت میکنم :)) کاکل رفت خونه مهسا اینا و من خیالم راحت شد
سریع دوش گرفتم و آرایش کردم !
تقریبا 20 تا بادکنک بوود که همه رو خودم تنهایی باد کردم :| فقط به فهیم گفتم بره طبقه بالا و بادکنک هارو بزنه به در و دیوار
میوه و شیرین یو آجیل داشتیم. زنگیدم زهرا گفتم داره میاد سیب زرد بخره بیاره !
بیشعور سیبای که خریده بود بیشتر به سبز می زد تا زرد ! :@
زهرا یه موز پلاسیده از تو یخچال پیدا کرده بود هی میاورد میگفت اینم زرده بزار رو میز ! :))
ژلو ساعتای 9 بود که اومد خونمون :) بردمش طبقه همکف ! یه بلوز زردرنگ خونه ما داشت که خودم عید براش کادو گرفته بودم ! اونو اتو زدم دادم بپوشه !
باز یه هو سر و کله کاکل پیدا شد :@@@@ البته اومده بود دنبال وسایلش و زود رفت :)
خودم یه تیشرت دارم که زرد خوشرنگیه اونو پوشیدم با یه ساپورت سفید ! بسیاررر خوشمل و خوشتیپ شده بودم اون شب ^__^
باندو بردم بالا و آهنگ تولدت مبارکو گذاشتم :) بعد اومدم ژلو رو بردم طبقه بالا !
ژلو با دیدن میز تولد ، کیک و تزئینات واقعا سوپرایز شد ! می گفت فکر می کردم فقط قراره کادو بگیرم ! 
ژلو خوشحالیشو به طور تابلویی بروز میده ! مهربونه ! رمانیتیکه !همش میخنده و حتی می رقصه !
کلی عکسای خوشمل گرفتیم که من خیلییی دوسشون دارم :ایکس عکسامون به خاطر تم خیلی قشنگ و خوشرنگ شده :ایکس
کیکو بریدیم کیک خوردیم !کادوشو دادم و از دیدن کادوش خیلی خوشحال شد :) 
کفشاشو پوشید و شروع کرد به رقصیدن :)))) 
با هم رقصیدیم ! خیلی خوش گذشت :) 
 فهیم از تمام تولد فیلم گرفت که بعدا خاطرش برامون بمونه :)

خیلــــــــــی شب عالی و رمانتیکی بود :) اونشب اولین شبی بود که بعد رفتن مامانم بهم حسابی خوش گذشت و از بودن مرتضی خوشحال بودم :)

* بعدا تمام عکسا و فیلم تولد و به مامان ژلو و خواهراش نشون دادم ! در واقع یه جورایی پز دادم :دی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

پارت 3

به نام خدا 

یکشنبه از راه رسید!

روزی که من زینب و سمیرا و خواهرای سمیرا رو دعوت کرده بودم خونمون !

صبح با خستگی و اه و ناله از خواب بیدار شدم و رفتم آموزشگاه ! تا 12 آموزشگاه بودم ! دلم خیلی جوش خونه و کارهای نکردمونو می زد ! زهرا اونروز خونه بود ولی من میدونستم که دیر از خواب بیدار میشه و نمیشه دلمو بهش خوش کنم !

قرار بود صبر کنم تا اومدن مدیر و بعد از محل کار خارج بشم ! ولی انقدر استرس داشتم که قبل از اومدن مدیر حرکت کردم به سمت خونه ! بله ! من خیلی گستاخم :/ البته با مدیرمون دوست هستیم ولی از دستم عصبانی شده بود و چن تا پیام تهدید آمیز برام فرستاد و من با گستاخی هرچه تمام تر جواب ندادم :|

وقتی رسیدم خونه تقریبا 1 بود ! و زینب رسیده بود!!!! با همون قیافه ژولیده و لباسای محل کار منو دید :(( یعد سلام و علیک رفتم حاضر بشم که باز سمیرا و خواهراش از راه رسیدن ! :/ این بدتررررین حس هست برای من که قبل آماده شدنم با مهمونا روبه رو بشم !لباس مهمونیمو پوشیدم و آرایش کردم ! 

همونطور که حدس میزدم زهرا تا 10 خوابیده بود و دوساعت هم حمومش طول کشیده بود ! تنها کاری که کرده بود این بود که حیاطو جارو زده بود !اونم در حضور زینب!

یه نکته جالب ! زینب با خودش قلیون آورده بودددددددددددد O_O

مامانم یه چی میدونه که دوستای منو خونه راه نمیده :)))

من خودم اهل قلیون نیستم و خوشم نمیاد ولی سمیرا و خواهراش و زینب بسیااااار علاقه مندن و هروقت دور هم جمع میشیم قلیون هم هست :| هرچقدرم من غر میزنم و اعتراض میکنم هیچ فایده ای نداره ! من عکسایی که تو این جور مهمونیا میگیرمو اغلب مخفی میکنم که کسی نبینه !آخه قلیون همیشه یه گوشه عکسا هست :/

تنقلاتی که برای مهمونی گرفته بودیم شامل تخمه ! آجیل! موز و کیوی!برگه زرد آلو و ذرتو شیرینی بود ! باندو آورده بودم تو اتاق که موزیک هم داشته باشیم !

هول هولکی الویه رو آماده کردیم و یه تزئین مختصر و نهار خوردیم ! بعدشم گفتیم و خندیدیم و رقصیدیم :)

کلی عکس هم گرفتیم:)

اون بی تربیتا یه عالمه هم قلیون کشیدن ! تو خونه ما !فککککک کن O_O مامانم اگه بفهمه مارو میکشههههه ! تازه با خودشون کارت آورده بودن و تو خونه ما ورق بازی کردن !!! من اصلا بلد نیستم :/

فهیمه خیلی دلش میخواست که روز مهمونی باشه !ولی من زیاد موافق نبودم ! چون زینب همونقدری که باحاله! همونقدرم بی عدبه ! و یه جورایی فوش های زشت تیکه کلامشه :/ سمیرا هم یک سره حرفای خاک بر سری میزنه :| فهمیه اون روز بود و حضورش باعث شد سمیرا و خواهراش خیلی حرص بخورن :)) چون فهیمه لاغر و قد بلنده و سمیرا و خواهراش تپلی ! اونا همیشه به من و زهرا که خیلی پرتر از فهیم هستیم میگفتن  خوش هیکل ! حالا با دیدن فهیمه کف کرده بودن :))

شیفون دامن عروس میدونید چیه ؟ اونی که عروس زیر دامنش میپوشه که دامنش پف کنه ! ما یه دونه از اونا تو خونمون داریم ! اونا دادم زینب که بپوشه !کفشای پاشنه بلندمم براش آوردم ! زینب می رقصید و مثه عروسا ناز و قمیش میومد! این قسمت مهمونی خیلی باحال بود و خیلی بهمون خوش گذشت :)

یه نکته جالب این که من همیشه فکر میکردم خونمون قدیمی و زشته ! شاید خودم هم چندان مایل نبودم که همکارام یا دوستام خونمونو ببینن ! ولی سمیرا و خواهراش اینقدرررر از حیاط خونه ما و درختاش خوششون اومده بود که کلی عکس گرفتن! و خواستن که تو بالکن فرش بندازیم و چای عصرونه رو اونجا بخوریم! این موضوع یکم نظر منو درباره خونمون عوض کرد :)

عصر کاکل هی زنگ می زد که مهمونی تموم شد ؟ من و مهسا میخوایم بیایم ! ایشششش 

اذان بود که مهمونای ما رفتن ! تا اومدیم یکم استراحت کنیم مهسا و کاکل اومدن !:|

مهسا برامون یه دسر خوشمزه آورده بود :) اونشب چون شامی در خونه موجود نبود پیتزا سفارش دادیم :)
روز مهمونی من خوشحال بودم که بالاخره تونسته بودم دوستامو دعوت کنم وللی زیاد بهم خوش نگذشت ! چون همه کارامو عجله ای و با استرس انجام دادم !
ولی فردای اون روز عاااالی بود! روزی که برای ژلو تولد گرفتم......
ادامه در قسمت بعد :دی


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

پارت 2

به نام خدا :)

خب داشتم میگفتم :)

مامانم پنجشنبه شب پرواز داشت ! همون روز براش آش پشت پا پزیدیم و کلی خستگی ! شب ولیمه خونه عموم دعوت بودیم! در برگشت از خونه عمو ژلو گیر داده بود که امشب میخوام بیام خونه شما ! ولی من میدونستم اگه بیاد اعصاب مامانم خورد میشه ! چون هنوز چمدونشو نبسته بود و کلی استرس داشت و ژلو یه جورایی تو دست و پا بود ! ولی اگه حتی ما میرفتیم تو اتاق ، بازم مامانم عصبی میشد  و گله می کرد که شب پرواز من شما رفتید خوابیدید و فلان! :| همچین مامان گیری دارم من :/

خلاصه اینکه من به سختی ژلو رو پیچوندم که بره خونه خودشون!طفلک ناراحت شد !

وقتی رسیدیم خونه دیدم کاکلی و مهسا (زنداداشم) اومدن خونه ما که شب خونه ما بخوابن ! چناااان حرص خوردم که نگو! حالا اگه من ژلو رو میووردم مامانم دهنمو سرویس می کرد ولی به کاکلی هیچی نگفت !

مامانم ساعتای یک نصفه شب بود که رفت ! فردا من ساعت 11 بیدار شدم ! [خجالت] اول فکر کردم کاکلی و مهسا رفتن ! ولی بعد دیدم نخیرررر  هنو تو اتاقن :/ بعد غصم گرفته بود که حالا چه کوفتی بپزم برا نهار :/ تازه حالمم خوب نبود ! از چند روز پریود بودم ! بی حال و سرماخورده ! همچنین پوستمم به شدت خشک و داغون ! من وقتی پریودم  بهم میریزه پوستمم خشک میشه که خیلی عذابه !

خلاصه براشون کتلت پزیدم و نهار خوردیم !ولی مگه رفتن ؟ بعد نهار باز خوابیدن :/ بالاخره عصر رفتن ! 

شب فهیم دافی اومد خونمون!

فهیمه دختر خواهرمه که کلاس سوم دبیرستانه ! من و زهرا خیلی دوسش داریم!خیلی اهل تیپ و آرایش و عکس و اینترنت هست ! خیلی هم خوش هیکل و باربی! برا همین من و زهرا بهش میگیم دافی!

چون دوسش داریم گفته بودیم که چند روزی که مامان نیس بیاد پیش ما بمونه!

اونشب با فهیمه و زهرا یه پارتی کوچولو راه انداختیم :))باندهای کامپیوترو به گوشی وصل کردیم! چراغارو خاموش کردیم !  و با صداااااااااااای بلند آهنگ رقصیدیم و رقصیدیم و رقصیدیم ! این یکی از برنامه هایی بود که قصد داشتیم در نبود مامان انجام بدیم ! خیلی خوش گذشت ولی متاسفانه فقط همون یک شب برنامه اجرا شد و دیگه وقت نشد :(

فرداش شنبه بود ! روزی پر کار برای من و زهرا !

من دو تا دوست دارم از زمان کاردانی،که مشهد زندگی می کنند!

سمیرا و زینب! که زینب اصالتا کرجی هست ولی برا تحصیل اومده مشهد و همینجا موندگار شد ! فوق لیسانس روانشناسی و شاغل و خونه مجردی!

سمیرا هم یه دختر تپلی و کدبانو که سه سالی میشه خونه خودشه! بسیار مهمون نواز!

من و سمیرا و زینب با هم رفت و آمد داریم! البته من هیچ وقت دعوتشون نکردم و همیشه خونه اون دو تا جمع میشیم! چون مامانم اجازه نمیده من دوستامو دعوت کنم :|

سمیرا دوتا خواهر کوچیکتر از خودش داره که معمولا تو جمع ما هستند ! و منم زهرا رو با خودم میبرم همیشه !

یکی از برنامه های مهمی که من و زهرا قصد داشتیم در نبود مامان انجام بدیم این بود که مهمونی بگیریم و سمیرا و زینبو دعوت کنیم ! یه جورایی از خجالتشون دربیایم :)

برای یکشنبه دعوتشون کرده بودیم و برای همین شنبه روز پر کاری برای من و زهرا بود 

شنبه عصر آموزشگاه بودم ! در راه برگشت کلی خرید کردم .

وقتی رسیدم  خونه دیدم همه جا کثیف ! ظرفا کثیف ! حیاط کثیف ! شام نداریم ! یه سری ظرف و ظروف از روز آش مادر بود که هنو جا به جا نشده بود! یه مقدار اسفناج بود که باید پخته میشد :/

در واقع اگه مامان بود برای من هیچ کاری نبود! اینا کارایی بود که مامان انجام میداد همیشه ولی من اصلا متوجه نبودم !:/

همچنین ما فردا مهمون داشتیم و میخواستیم الویه رو شب آماده کنیم ! 

 خیلی خسته و هلاک بودم با کلی کار ! همچنین بی حال و پریود !با خودم فکر کردم که بدترین اتفاق ممکن اینه که امشب ژلو بیاد خونه ما  و وقتمو بگیره !

ساعتای 9 شب در زدن و ژلو بود :||||  ژلو در بدو ورود گفت خونتون مثه خونه زلیخا شده ! منظورش این بود که کثیفه :/ ولی بعد طفلک کمکمون کرد ! ولی من شبش به استراحت احتیاج داشتم !دلم نمیخواست پیشم باشه!ولی بود :/ فقط بگم شب سخت و بدی بود :|

ادامه در قسمت بعد :دی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون