۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پس از سالها پارت 7 !

به نام خدا :)
شنبه صبح من رفتم آموزشگاه و کلیدو دادم به همسایمون که خواهرم بیاد ازش بگیره !
خواهر بزگه (ملیحه) به همراه خواهر مهربونه (طاهره)  قرار بود بیان خونه رو تمیز کنن :>
همون شب به مناسبت روز معلم قرار بود مراسمی بزگزار بشه از طرف آموزشگاه در یکی از مجتمع های طرقبه !
که فاصلش با مشهد نیم ساعتی هست و حضور در مراسم اجباری بود!!
تا عصر آموزشگاه بودم و بعد آقای همکار من و یکی دیگه از بی نوایان آموزشگاه که هردو ماشین نداریمو رسوند به مراسم !
خیلیییی به یاد ژلو بودم و یاد جشن سال پیش ! پارسال ژلو هنو ماشینشو نفروخته بود ! خوشتیپ کرده بود و با من به مراسم اومد که خیلی خوش گذشت :)
مراسم بسیار مرخرف و حوصله بر بود ! :/ فقط شامش خوب بود خخخ
بعد شام مدیرمون گفت منو تا آژانش میرسونه ! ولی طی یک حرکت مهربانانه منو تا دم در خونه آورد! واقعا شرمنده شدم چون راه طولانی بود! خیلی تحت تاثیر محبتش قرار گرفتم و تصمیم گرفتم زین پس بر علیهش توطئه نکنم خخخخ :دی
وقتی رسیدم خونه دیدم به به ! خونه شده عین دسته گللل! یعنی برق میزدااااا ! دم آبجی ها گرررم! سریع لباس عوض کردم و حاضر شدم که ژلو از راه رسید :)
میدونستم اون آخرین شبی هست که در نبود مامانم، ژلو میتونه خونمون بمونه ! :((((((((((
فردای اون روز یکشنبه بود و من یکشنبه و دوشنبه رو مرخصی گرفته بودم !
از طرفی آزمون حسابداری داشتم روز یکشنبه!
ولی اصلا تصمیم نداشتم برم چون مرکز آزمون بسیااااااار دور هست و من اصلا وقت نکرده بودم مرور کنم ! کتابو سه چهار ماه پیش خونده بودم :|
ژلو اونشب بهم گفت برو امتحانو شرکت کن! من میدونم قبول میشی! و چه حسی بود :) بی نهایت شیرین!
فردا ظهر فقط به خاطر دلگرمی ژلو رفتم و امتحانو شرکت کردم ! رفتن و برگشتنم تقریبا 4/5 طول کشید که فقط نیم ساعتشو در حال ازمون دادن بودم و بقیشو در راه :/
ساعتای 4 بود که رسیدم خونه و ژلو هم همون لحظه رسید:) 
یه پرده ی خوشامد گویی برا مامانم گرفته بودیم که با ژلو اونو دم در خونه نصب کردیم! بعدش ژلو یکم خوابید و منم بیدار بودم تا شب! 
داداشم زنگید گفت ما نصفه شب میرسیم! 
شب عدس پلو پزیدم ولی ژلو برا شام نموند ! تا ساعتای 11 خوابید و بعد که بیدار شد بارون خیلی شدیدیییییی میومد ولی ژلو تو همون بارون راه افتاد که بره خونشون :(
من یه هو ساعت 12 شب به سرم زد که یخچالو تمیز کنم ! :/ اخه مامانم رو تمیزی یخچال خیلی حساسه و در نبودش یخچال کلی کثیف شده بود و برفک گرفته بود!
خلاصه تمیز کردن یخچال تا 4 صبح طول کشید ! البته علت طولانی شدنش این بود که هی من وسط کار آهنگ میزاشتم و میرقصیدم :| که ای کاش میخوابیدم به جای اون جفنگ بازیا!
4 صبح خوابیدم و مامانم 6 صبح اومد....

*  چند روز بعد نتیجه آزمون اومد و من قبول شده بودم O_O  بیگ لایک به حافظم :)

ادامه در قسمت بعد
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

پارت 6

به نام خدا :)

فردای شبی که رفتیم شهربازی جمعه بود :)

و من تصمیم داشتم اون کوووووووه لباسی که تو حموم جمع شده بودو بریزم تو ماشین لباسشویی! یعنی اینقدررر لباس کثیف جمع شده بود که اگه مامانم میومد و اون صحنه رو می دید در جا سکته می زد!!!! نه ! اول مارو می کشت و بعد سکته می زد!


نزدیکای ظهر با ژلو از خواب بیدار شدیم ! من رفتم حیاطو جارو زدم ! (کاری که همیشه مامانم قبل از بیدار شدن ما انجام میده !)

به ژلو گفتم بره نون بخره که صبحانه بخوریم ! (همیشه قبل بیدار شدن ما نون تازه توسط مامی گرفته میشه) حس جالبی بود! نون خریدن ژلو و جارو کردن من ! حس کردم  رفتیم خونه خودمون ! :)


بعد از صبحانه تا ساعت 2 من سعی میکردم بیرونش کنم که بره خونه خودشون و اون مقاومت میکرد و هی میخوابید :/ 

براش ناهار پزیدم:) کوکو اسفناج ! با هم ناهار خوردیم ! من رفتم دوش گرفتم ! دیدم نمیره خونشون ! گفتم حداقل پاشو برو دوش بگیر  نمازتو بخونی! این اولین بار بود که ژلو تو خونه ما می رفت حموم !خودش خیلی ذوق کرده بود :)))

بعدش با هم نشستیم فیلم دیدیم ! براش تخمه و میوه آوردم  :)این اولین بار بود که با هم تنهایی داشتیم فیلم می دیدم :) حس خوبی بود! 

غروب که شد من شروع کردم به پختن شام ! ژلو پا شد که بره ! ازش خواستم برام فلفل دلمه بخره که تو خونه نداشتیم ! رفت برام خرید :) بازم اولین بار بود و حس خوب :) خداحافظی کرد و رفت خونشون :)

اون روز اولین روزی بود که من و ژلو به مدت طولانی تو خونه تنها بودیم! خیلی جالب و جدید بود !خوش گذشت در واقع :)

بعد رفتن ژلو شروع کردم به شستن اون کوووه لباس !

 زنگ خونه رو زدن! خواهر بزرگم  بود به همراه شوهرش ! اومده بود به ما سربزنه :) یکم نشستن و رفتن. خواهرم قول داد که فردا که بچه هاش مدرسه میرن بیاد و خونه مارو تر تمیز کنه ! آخه دیگه نزدیکای اومدن مامانم بود!


ادامه در قسمت بعد :)


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

بخش جامونده از تولد ژلو جان :)

به نام خدا :)

شب تولد ژلو یک نامه فدایت شوم براش نوشتم با این مضمون : 


جوراب لایق یک مردنیست...


برایت کفشهایی ازجنس طلاهدیه می دهم


که لایق مهربانی هایت باشد...


تابپوشی ومردانه قدم برداری چون نان اور خانه تو هستی!


 تویی که تکیه گاهى؛ ستون هرخانه ای باوجود توست که پا بر جاست!


تاتونباشی پای زندگی لنگ است!


زندگی باوجودتوقشنگ است....


از خدا پنهون نیس از شما چه پنهون که این متنو تو تلگرام خوندم و نگهش داشتم که شب تولدش براش بنویسم :)

چون کادوی تولدش کفش بود با این متنم جور بود در واقع :)

نامه رو لول کردم و دورش پاپیون زرد زدم :)



.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون