۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

امشب چه شبیست،شب مراد است امشب :)

به نام خدای مهربون

خوبین ؟

از اینکه هفته پیش پست نذاشتم دقیقا چه احساسی دارین ؟در یک سطر توضیح بدید :دی

عرضم به حضور شما که :

* شنبه عصر داداش کاکلی ما با مهسا  توی حرم امام رضا عقد کردن !  :)

* لحظه عقد من چنان بغض داشتم که تند تند اشکام میمومد! زهرا که اومد بغل من و های های گریه کرد! :/  

* یکشنبه عصر هم تو خونه مهسا اینا عاقد اومد ثبت کرد و بعدش بزن و بکوب . برخلاف تمام مجلسا که من کلی احساس خوشملی میکنم ... یکشنبه از خودم راضی نبودم وطرف عروس همشون آرایشگاه رفته بودن و همش وسط میرقصیدن و ما خیلی مظلوم واقع شدیم 

* خونه پدرشوهر بنایی هست و الان من و ژلو بی جا و مکان هستیم خونه خودمون هست ولی دیگه مثه سابق راحت نیستیم :(

* چند روز قبل ولنتاین ژلو مهربان منو برد بازار و برام لباس عید خرید و خیلی سوپرایز شدم و حال داد. یه عطر هم برام گرفته بود که من تصمیم گرفتم همونو به عنوان کادو ولنتاین ازش قبول کنم و زیاد اذیتش نکنم :پی   منم براش یه کیف پول خریدم ولی هنو خونمون نیومده که  کادومو بهش بدم :/

* من خلاصه نوشتم . شما اگه سوالی براتون پیش اومد بپرسید عشقولیا :*

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

روزای قشنگ زندگی :)

به نام خدا ^__^

سه شنبه عصر هر چی به ژلو زنگیدم آنتن نداشت! پیام دادم یه کار مهم دارم حتما تماس بگیر!

آخر شب بود که زنگید . گفتم دوستم اومده مشهد و اگه میتونی مرخصی بگیر که بریم پیششون !

قبول کرد و گفت فردا میاد دنبالم که بریم خونه لباس عوض کنیم و بعد بریم حرم پیش سمیرا اینا :>

راستش اصلا  امید نداشتم که بتونه بیاد :| اینقدر که این هتلشون خره :@

ولی دیروز ساعت سه و نیم اومد دنبالم. رفتیم خونشون لباس عوض کردیم . همون لباسایی که من گفتمو پوشید :ایکس خیلی خسته بود ولی اصلا غر نزد!

 سوار اتوبوس شدیمو  رفتیم به سمت حرم.توی اتوبوس ژلو طرف اقایون نشسته بود و من طرف خانوما. بهش اس دادم :"چقدر خوشتیپ شدی! دوست دارمممم" لبخندشو دیدم ! به این فکر کردم که یه جمله من میتونه اونو خوشحال کنه و نباید ازش دریغ کنم!

زهرا از محل کارش مستقیم رفته بود حرم . هوا بسیاااار سرد بود و سوز داشت. برف هم ریزه ریزه میومد. 

سمیرا و شوهرشو تو صحن جمهوری دیدیم و بعد رفتیم داخل "دارالحجه" که بشینیم.

سمیرای بیشعور همش در حال خندیدن و مسخره بازی بود. من و زهرا هم که اصن نمتونیم با صدای اروم بخندیدم، در حال قهقهه زدن بودیم :)) شوهر سمیرا غیرتی میشد و هی بهمون تذکر می داد :پی ژلو هم که از خون گرمی سمیرا و شوهرش خوشش اومده بود میخندید و چیزی بهمون نمی گفت.

کلا سمیرا و شوهرش خیلی ترکیب جالبی هستن :)) انقد که سمیرا اون طفلکو حرص داد ! همش یادم میاد و میخندم :)) 

کلی عکس سلفی گرفتیم  :دی صحبت کردیم. شوهر سمیرا مثله خودش روابط عمومی بالایی داره. مثه سمیرا اهل قیافه گرفتن و پز نیس :) همین رفتار خوبشون باعث شد که ژلو یخش باز بشه .

 من همش تو شک بودم ! راستش هنوزم فکر میکنم این اتفاقا نیوفتاده و من خواب دیدم :|

یک ساعت و نیم  پیششون بودیم .بعد ما برگشتیم خونه و اونا رفتن هتل . خیلــــــــــــی روز خوب و عااالی بود :ایکس

ژلو جان  دیروز خیلی خوش اخلاق و مهربون بود. بعدم که اومدیم خونه کلی شارژ بود :> 

اینو یادم رفت بگم : سمیرای عوضی کلی لباسای قشنگ و زیبا داشت و اون کاپشنی که من عاشقش شدم :(( 

دیروز سمیرا هم خیلی شاد و شنگول بود. انقد خندوند مارو که خدا میدونه! بله دیگه ! سمیرا حالش خوب نباشه .. کی حالش خوب باشه ؟ :دی

این روزایی که من و سمیرا داریم میگذرونیم جز بهترین و قشنگترین روزای زندگیمونه :ایکس خدایا شکرت :*


+ به نظرتون من خواب دیدم یا واقعا دیروز ژلو مرخصی گرفته و ما با اونا رفتیم حرم ؟:||||

+ یکی از فانتزیام اینه که تو خونه خودمم مهمونی بگیرم و از دوستام پذیرایی کنم!سمیرا و شوهرش بیاین مشهد زیارت.. بمونن خونه ما و من ازشون پذیرایی کنم .. ^__^ 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

سوپراااااااایز :)

به نام خدا :)

فک کنم همتون سمیرا رو بشناسین ! همونی که با اسم "ماهی سرخ کوچولو" کامنت میده. تو وب قبلی با اسم "گوگولی ترین غاز دنیا"

دوست عزیز من ! به جرات میتونم بگم صمیمی ترین دوستم :) دوست دوران کاردانی که کرج زندگی میکنن.

چند روز پیش سمیرا ارم خواست آدرس محل کارمو براش بفرستم . گفت میخواد برام یه بسته بفرسته. امروز ظهر زنگید گفت آموزشگاهی ؟ به شوخی گفتم چطور؟ نکنه میخوای بیای اینجا ! خبر بده قبلش آرایش کنم ! :))

ساعت تقریبا 4 بود که در اتاقم باز شد و سمیرا رو دیدم که با همسرش دم در وایستادن 

من در اون لحظه  : O_O

هنگ کردم اصن ! کلی جیغ جیغ کردم و به شدددددت سوپرایز شدم ! اصلا فکرشم نمیکردم که شوخی ظهر به حقیقت تبدیل شده باشه ! آخرین باری که سمیرا مشهد اومد و از نزدیک دیدمش سال 89 بود !

خداروشکر امروز آموزشگاه خلوت بود و کلاس خاصی نداشتیم. چند ساعتی آموزشگاه بود کلی گفتیم و خندیدیم :)

اتفاقا امروز زهرا اومده بود آموزشگاه ما !اونم از دیدن سمیرا کلی سوپرایز شد :)

تقریبا ساعت 6 بود که سمیرا و همسرش رفتن حرم . سمیرا و همسرش تازه یه ماهه که عقد کردن :ایکس

قرار شد فردا عصر با سمیرا بریم مشهد گردی :ایکسسس

واااااییی چقده خوشحالم :) فکر میکردم تا عروسیم سمیرا رو نمیبینم :( خیلی خوشحالم که اومدن مشهد

خدا کنه ژلو هم بتونه باهامون بیاد :( هرچند میدونم اون طفلک این روزا به شدت درگیر کارشه :/


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون

یک خودشیفته می نویسد ...

سلام :دی

درس خوندن در روز چهارشنبه و امتحان دادن در صبح پنجشنبه بسیار سخت و استرس زاد بودی ولی ...

ولی نمره خوبم باعث شد طعمش شیرین بشه ! نمره ای که اصلا فکرشو نمیکردم ! 95 !!!

من همیشه حواس پرتم و در محاسباتم اشتباه میکنم :/ و اصلا باورم نمیشه که همه محاسباتی که در امتحان نوشتم درست بوده :)) حتی یه سوالو من فقط تونسته بودم جواب بدم :دی (امتحان اموزشگاه بود و مربی جلو خودم برگمو تصحیح کرد)

حالا میرم مرحله بعد یعنی حسابداری مالی :> اسممو ثبت نام کردم ! 30 بهمن امتحان تستی هست .

پ ن 1 : من ساخته شدم برای درس خوندن ! و بی استعدادم در کارهای هنری :/ شایدم استعداد دارم ولی مطمئن نیستم چون تا حالا موفقیتی در این زمینه نداشتم :/ من میتونم اینقدر خوب درس بخونم که ارشد دانشگاه فردوسی مشهد قبول بشم ! اگه موقعیت پیش بیاد این یکی از فانتزیامه که اجراش میکنم انشالله :) 

پ ن 2: یادتونه برا کاکل رفتیم خواستگاری ؟؟ کاکل اینقدرررر دست دست کرد که دختره عروس شد :| 

پ ن 3: به شدت دلتنگم :/

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم نون